علیرضاعلیرضا11 سالگیت مبارک

علیرضاخان

ختنه سوری

روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضون ما به مناسبت مراسم ختنه سوری، افطار خونه علیرضاجون دعوت بودیم.ما یعنی:آقاجون و مادرجون و خاله فرشته،بی بی،دائی اکبر ،دائی علی ،دائی حسین،خاله فاطمه و عمو علی ،خلاصه جمع مون جمع بود وکلی بهمون خوش گذشت. شام قیمه بادمجون خوردیم و بعد پذیرایی هرکسی یه هدیه به علیرضا داد که البته همش سکه یا پول بود.آخرش هم عکس گرفتیم تا به عنوان یکی از بهترین شب های زندگیمون ثبتش کنیم.   .   ...
19 مرداد 1392

تبریک عید سعید فطر از طرف علیرضا به همه ی دوستای خوبش

دوستای خوبم عید سعید فطر مبارک   خاطره شب عید از زبون علیرضا امشب عید سعید فطره، اولین تجربه عید تو دنیای جدید.واسه همین من و مامانی و بابایی برای ذست بوسی و تبریک عید ، بعد افطار رفتیم خونه آقاجون.دائی علی و دائی حسین هم اومده بودن.اول از همه خاله فرشته بغلم کرد و من با خنده های قشنگم عید رو بهش تبریک گفتم اون هم کلی ذوق کرد.بعد هم نوبت مادرجون و آقاجون شد.آخرشب هم رفتیم خونه بی بی.من کلی با محمدرضا و عمه طاهره بازی کردم.آخر آخرش هم با خاله رفتیم دور زدن بعدش هم دیگه یادم نیس چون تو ماشین خوابم برد!! تازه من وارد سه ماهگی شدم.مردی شدم ها واسه خودم!! دوستتون دارم عید مبارک. ...
18 مرداد 1392

آخه مگه گل ها هم تب می کنن؟!

دو روز بعد اینکه شاهزاده کوچولومون رسما تاج گذاری کرد و روشنایی بخش خونه مامان فهیمه و بابا جواد شد ،تب کرد و با مامانی که از غصه نمی دونست چیکار کنه راهی بیمارستان شد.بعد اینکه یه کم زردیش بهتر شد دوباره به خونه برگشت.هرچند اون روزها من کرمان بودم ولی همه فکرم علیرضا بود و دلم می خواست هرچی زودتر ببینمش . قول بده دیگه هیچ وقت هیچ وقت مریض نشی ، باشه خاله؟   ...
14 مرداد 1392

قصر شاهزاده

قبل سال نو من ،مامانی ، مادرجون ودائی حسین رفتیم مشهد و مادرجونی واسه من جهیزیه و واسه تو سیسمونی خریدن.بعدش مامانی اتاقت رو تزیین کرد و باباجونت هم کمد و گهواره ات رو سرجاش گذاشت. ...
13 مرداد 1392

حرفای مادر و پسر

علیرضای عزیزم! خوش اومدی به دنیا،خوش اومدی به جمع مامان و بابا داستان زندگی من قصه ایست که متن آن وجود تو و پایان آن نبود تو با تو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند. با تو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند. با تو زمین گهواره ای است که مرا در آغوش میگیرد و می خواباند. علیرضای مامان وقتی واسه اولین بار بعد نه ما انتظار ،صدای گریه ات رو شنیدم لذت بخش ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم .تو خیلی سفید و ناز بودی و دلم می خواست محکم تو بغل می گرفتمت و با نفس های تو نفس می کشیدم.و عمق وجود فریاد میزدم :پسرک قشنگم دوست دارم.
9 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علیرضاخان می باشد